[سال 87 دانشجوی کارشناسی بودم، نمره ام در درس جامعه شناسی جهان سوم که اعلام شد؛ برای اعتراض عریضه ای طنز برای استاد این درس دکتر نادر رازقی ایمیل کردم. الان بعد از گذشت 10 سال این نامه را اینجا منتشر می کنم. دکتر رازقی هرچند محتوای نامه را بسی پسندید و خندید ولی تغیری در نمره نداد.]
زان استاد دلنوازم شکریست با شکایت / گر نکته دان عشقی بشنو این حکایت
خدمت استاد عزیز و بزرگوار
جناب آقای دکتر نادر رازقی
عرض سلام و تحیت
استاد در آغاز نیمچه دوم سال تحصیلی 1387-1386 به هنگامه ی برگزیدن واحدهای درسی آنگاه که نوید تدریس جامعه شناسی کشورهای جهان سوم توسط شما منتشر شد با عطشی وصف ناپذیر منتظر حضور شما در کلاس بودم و پس از چند جلسه و آشنایی بیشتر با شما فهمیدم که:
حسنت باتفاق ملاحت جهان گرفت / آری باتفاق جهان میتوان گرفت
خاطراتی کثیر و آموختههایی عظیم حاصل آن کلاس های جهان سوم بود که دانشجویان به همراه استادشان ملاحت جهان را گرفتند، نه فقط ملاحت جهان سوم که ملاحت جهان اول و دوم هم ازآن ما شد و ثابت کردیم که ما می توانیم.
پرباری تدریس شما و علاقهی وافر به مباحثی که مطرح میکردید باعث میشد به عنوان عضو کوچکی از ملت همیشه در صحنهی ایران، پیوسته به صورتی خودجوش در عرصهی کلاس درس جهان سوم حاضر شوم و با سکوت و گوش فرادادن به بیانات شما مشت محکمی بزنم بر دهان آنهایی که همیشه در انتهای کلاس مشغول پچ پچ و توطئه علیه نظم و امنیت نظام مقدس کلاس درس کشورهای جهان سوم بودند.
شادی و شعف قلبیام آنگاه به اعلا درجهی خود رسید که دوستان ترتیب اردویی مختلط ولی کاملا علمی، فرهنگی، آموزشی و درسی را برای درس جهان سوم به مقصد منطقهی زیبا و دل انگیز شورمست به سرپرستی شما دادند، تصور اینکه اردویی یک روزه را در روزهای پایانی بهار زیبای سال نوآوری و شکوفایی در رکاب شما خواهم بود صبر و قرار را از من گرفته بود و مدام برای رسیدن روز اردو لحظه شماری میکردم، روزبروز، ساعت به ساعت، دقیقه به دقیقه و ثانیه به ثانیه.
ادامه مطلب
[منتشر شده در ماهنامه زمانه]
از جمله نکات مغفول در تحلیل انقلاب اسلامی شعارهای طنزی است که توسط معترضان در راهپیماییها و تجمعات اعتراضی علیه رژیم پهلوی سر داده میشد. در جریان مبارزات انقلابی صدها شعار با مضامین طنز علیه رژیم خودکامهی پهلوی سر داده شد که هنوز تحلیل درخوری دربارهی آنها انجام نشده است. چرا در تظاهرات و اعتراضاتی که کاملا جدی است، جمعیت کثیری همصدا با هم شعارهای طنزآمیز را فریاد میزنند؟ آیا این جمعیت کثیر برای شوخی و تفریح به خیابان میآمدند یا طنز موجود در فریادهای آنها کارکرد دیگری دارد؟ به برخی از این شعارهای طنز دقت کنید:
آب سماور سر رفت، شاه کثیف در رفت.
آب قم شوره، چشم شاه کوره، ما تورو نمیخواییم، مگه زوره.
آش خاله جون سر رفته، ممد دماغ در رفته.
اتل متل توتوله، این شاه چقد فضوله.
اتل متل توتوله، نه سگ میخواییم نه توله.
اتل متل توتوله، یه شاه داریم کوتوله، نه شیر داره نه پستون، فردا میره قبرستون.
ازهاری بیچاره، بازم بگو نواره، نوار که پا نداره.
ازهاری بیچاره، گوسالهی چهارستاره، بازم بگو نواره.
انقلاب سفید گندش در اومد، رژیم پهلوی عمرش سر اومد.
ای شریف امامی، نه شریفی، نه امامی، تو یک کثافت تمامی.
ای شریف امامی، نه شریفی، نه امامی، بلکه پفیوز تمامی.
این شاه خائن عمرش سر اومد، کوروش بلند شو، گندش در اومد.
ادامه مطلب
[منتشر شده در کانال تلگرامی موفقیتهای کوچک ایرانیان]
دو سال پیش در حوالی چهارراه ولیعصر تهران «مرکز تبادل کتاب» با ایدهای موفق افتتاح شد. در این مرکز افراد میتوانند کتابهایی را که نیاز ندارند با دیگران مبادله کنند. روش کار اینگونه است که اشخاص با سپردن کتابهای خود به این مرکز صاحب حساب کاربری میشوند، کتابها را میتوانیم یا خودمان قیمتگذاری کنیم یا به کارشناسان مرکز تبادل بسپاریم که بر اساس شاخصهای مختلفی نظیر کیفیت ظاهری کتاب، تعداد صفحات، سال چاپ، نوع چاپ، کیفیت محتوا و . قیمتی منطقی برای آن در نظر بگیرند. این قیمتها بهگونهای است که نسبت به فروشندگان کتاب دسته دوم هم برای فروشنده و هم برای خریدار بهصرفهتر است. پشت جلد کتابها برچسبی نصب میشود که در آن قیمت و تاریخ زمان ثبت کتاب درجشده است، کتاب تا دو هفته طبق قیمت اولیه فروخته میشود. اگر فروش نرفت، در هفته سوم مشمول ۳۰ درصد تخفیف میشود، اگر بازهم فروخته نشد، در هفته چهارم به بعد مشمول 50 درصد تخفیف میشود. اگر باز هم فروخته نشد، همان ۵۰ درصد میماند و در مناسبتهای خاص مشمول ۷۰ درصد تخفیف میشود. مثلاً کتابهای دانشگاهی در روز دانشجو ۷۰ درصد تخفیف دارند. در هفته کتاب نیز همه کتابها ۷۰ درصد تخفیف دارد. وقتی کتابی فروخته شد معادل ریالی آن بهحساب صاحبش اعتبار افزوده میشود و او هم میتواند معادل آن مقدار کتابهای دیگران را بردارد، متقاضیانی هم که برای تبادل کتابی ندادهاند میتوانند با پرداخت پول صاحب کتابهای موجود در مرکز شوند. در نهایت اگر کتابی را پس از چند ماه هیچ کس نخواست در صورت رضایت صاحبش چنانچه کتاب مناسبی بود به کتابخانههای مناطق محروم و مدارس اهدا میشود و اگر کتاب جالبی نبود به مراکز بازیافت کاغذ منتقل میشود.
ادامه مطلب[منتشر شده در صدانت]
ملال چیست؟ چه زمانی ایجاد میشود؟ چرا اینچنین است؟ چرا بدان گرفتار میشویم؟ چگونه بر ما مستولی میشود؟ چرا نمیتوان با نیروی اراده بر آن غالب شد؟ تفاوت ملال و افسردگی چیست؟ تفاوت ملال و بیعلاقگی چیست؟
ملال پدیدهای متعلق به دوران مدرنیته است، ملال امتیاز انسان مدرن است، وقتی ساختارهای سنتی معنا را درهم شکستیم ملال را ساختیم. بعید نیست بیاینکه بدانیم گرفتار ملال باشیم و گاهی بیاینکه دلیلش را بدانیم این حال بر ما چیره شود. ملال «فرسایش ناب» است که تاثیری نامحسوس دارد و به تدریج فرد را به ویرانهای تبدیل میکند که دیگران نمیفهمند و در واقع خود آن فرد هم نمیفهمد. ملال غیرانسانی نیز هست؛ چون معنا را از زندگی انسان میرباید، یا اینکه جلوهای از این واقعیت است که چنین معنایی حضور ندارد.
ملال را با مصرف موادمخدر، الکل، سیگار، اختلالات تغذیه، بیبندوباری جنسی، ویرانگری، افسردگی، ستیزهجویی، خشونت، دشمنی، خودکشی، رفتارهای پرخطر و مواردی اینچنینی مرتبط میدانند و آمارها نیز موید این ارتباط است.
ملال با فقدان معنا همراه است و فقدان معنا برای کسی که به آن دچار شده مشکلی جدی است. ملال از غم در چهره گرفته تا از دست رفتن معنای زندگی را شامل میشود. اغلب از کسی که از ملال مینالد میخواهیم خود را جمع و جور کند، قدر زندگیاش را بداند، ضعیف نباشد، انسانهای بیچارهتر از خود را ببیند و شکرگزار باشد، نیمه پر لیوان را ببیند، غر نزند ولی گفتن چنین جملاتی به انسانی ملول همان قدر درست است که به کوتولهای دستور بدهیم قدش را بیشتر کند.
ملال همواره عنصری انتقادی است چون این ایده را بیان میکند که یک موقعیت مشخص یا کل هستی عمیقا ما را ناراضی میکند. افزایش ملال به معنای این است که جامعه یا فرهنگ که حامل معناست دچار نقصی جدی است. ما دیگر چندان از تشویش رنج نمیبریم، بلکه بیشتر گرفتار ملالیم. یا به زبان هایدگر «تشویق دیگر چندان تشویشانگیز نیست، ولی ملال هر روز ملالانگیزتر میشود».
وقتی دوست رندی (در معنای حافظی کلمه) داشته باشی که مهریهاش یک جلد کلام الناس مارسل پروست باشد کنجکاو میشوی که حتما «در جستجوی زمان از دست رفته» را بخوانی. ولی در مواجه با حجم چهارهزار صفحه ای ترجمه فارسی این کتاب هفت جلدی به ناچار باید سراغ گزیدهای رفت که نادره مترجمی مثل مهدی سحابی ازین مجموعه انتخاب کرده. برای تنبلهایی که تاب خواندن متن کامل کتاب را ندارند انتخاب گزیدههایی از عین جملات کتاب راهکار عملگرایانهایست. مهدی سحابی در مقدمه این گزیده نوشته: «میگویند کتابخوانها دو دستهاند، آنهایی که جستجو را خواندهاند و آنهایی که نه». سحابی تاریخ نوشتن مقدمه را بیست و هفت خرداد ماه هزار و سیصد و هشتاد و چهار ذکر کرده یعنی دقیقا روزی که دور اول انتخابات ریاستجمهوری نهم برگزار شد، گویی سحابی میدانست از این روز به بعد از دست رفتن زمانها در این ملک شتاب بیشتری خواهد گرفت.
خواندن همین گزیده هم باعث ایجاد ولع برای خواندن متن کامل «در جستجوی زمان از دست رفته» میشود ولی قدرت تنبلی همچنان غالب بر ولع خواندن است، در نهایت با فرافکنی این ولع به کتابی از آلن دوباتن با نام «پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند» شاید بشود این میل را تسکین داد.
ادامه مطلب[منتشر شده در فصلنامه نقد کتاب علوم اجتماعی]
مشخصات کتاب
جنبش گولن: تحلیلی جامعهشناسانه از جنبشی مدنی که ریشه در اسلام میانهرو دارد، هلن رز ایباف، ترجمه فیروزه درشتی، انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، 1395، 280 صفحه، 13000 تومان.
چکیده
محمد فتحالله گولن امروزه در سراسر جهان به عنوان روشنفکری تاثیرگذار شناخته میشود. از او با عنوان پدر اسلام اجتماعی در ترکیه یاد میشود، اما دامنه نفوذش فراتر از مرزهای ترکیه است. قدرت تاثیرگذاری گولن به حدی است که از فعالیتهای او و هوادارانش به «جنبش گولن» تعبیر میشود. گولن در راس شبکهای با عضویت تعداد زیادی از سرمایهداران، بازرگانان و دانشمندان قرار دارد که از طریق اداره برخی شرکتها و نهادها، شبکه وسیعی از مراکز انتشاراتی، مدارس، دانشکدهها، شرکتهای سرمایهگذاری و مراکز فرهنگی در داخل و خارج از ترکیه را تحت پوشش دارند.
کتاب هلن رز ایباف با استفاده از نظریه «بسیج منابع» دریچهای برای شناخت جنبش گولن و تبیین چرایی شکوفایی و توفیق این جنبش گشوده است. این کتاب همراه با تحلیل بستر تاریخی و ی ترکیه، که موعظههای گولن در آنها نقش بسته است و نیز درک مفاهیم اسلامی در ترکیه نظیر بخشش، نیکوکاری، رستگاری و خدمت به جامعه، شناختی از جنبش گولن به دست میدهد.
ادامه مطلب
امروز محدثه جلیلی هم دانشگاهی سابق، همکار و به قول خودش دوست اجباری فعلی پرسید چرا درباره کتابای دیگران می نویسی ولی درباره کتاب خودت نمی نویسی؟
فی البداهه و به شوخی گفتم چون کتاب خودمو نمیخونم! هرچند نیندیشیده چنین جوابی بهش دادم ولی بعدش که به سوالش بیشتر فکر کردم دیدم بیراه نگفتم.
حالا که یادم انداخت «ساختار و کارکرد اندیشکدهها» را هم به اون فهرست چندتا کتاب مزخرفی که قبلا گفتم بیفزایید. کتاب موضوع نامانوس و نامحبوبی داره و جذابیتی برای خواننده نخواهد داشت, فقط افرادی که سر و کارشان با اندیشکده هاست شاید انگیزه خواندن همچین کتابی را داشته باشن. اندیشکده ترجمه مفهوم تینک تنک think tank هست که به فارسی اتاق فکر، اندیشگاه و هیئت اندیشه ورزی هم ترجمه شده. میشه گفت اندیشکده ها نهادهایی هستن حدفاصل مراکز پژوهشی و ساختار قدرت, یا حلقه اتصال پژوهشگران و تگذاران.
کتاب پنج فصل داره:
کلیاتی درباره اندیشکده ها، پیدایش و رشد اندیشکده ها در جهان، ساختار سازمانی اندیشکده ها، مدیریت اندیشکده ها و نتیجه گیری.
حسام الدین آشنا رئیس مرکز بررسیهای استراتژیک ریاستجمهوری هم به عنوان رئیس یکی از معدود اندیشکده های ایرانی مقدمهای با عنوان «اندیشکدهها و تگذاری عمومی» برای کتاب نوشته. مقدمه آشنا برخلاف توییت هاش مبهم و کنایی نیست و سرراسته!
کتاب با همکاری مینا اینانلو، سجاد فتاحی و روح الله قاسمی نوشته شده. انتشارات علمی و فرهنگی با مشارکت مرکز بررسی های استراتژیک ریاست جمهوری زمستان سال نود و شش منتشرش کرد. دویست و چهار صفحه هست و ارزش نداره هفده هزار تومان خرجش کنید.
طرح روی جلدش هم که بیشتر میخوره برای کتاب آیین سخنرانی دیل کارنگی باشه تا کتابی درباره اندیشکده ها! هرچی زور زدیم که جناب ناشر طرح جلد رو عوض کنه نشد که نشد, در هر حال به چشم خطاپوش خودتون عفو کنید.
تو پست قبلی درباره میشل مونتینی نوشتم, اوشون در معرفی کتابش مقالات یا جستارها خطاب به مخاطبش اینطوری نوشته: «از خرد دور است تو سرگرم سخنی چنین سبک و بیهوده شوی. پس خدا به همراه». چه توصیف و توصیهای بهتر ازین درباره کتاب ما.
عشق بهایی دارد که همواره باید بپردازیم و تنهایی بخشی از این بهاست. همه ما که دل در گرو مهر کس یا کسانی داریم، وقتی دیگر آن کس یا کسان نیستند، چه جسماً تنهامان گذاشته باشند و چه از نظر روحی و عاطفی، احساس تنهایی میکنیم. البته میتوانیم خودمان را از چنین گزندی درامان نگاه داریم-بدین ترتیب که هیچ پیوند عاطفی نزدیکی با هیچ کس برقرار نکینم- اما حاصل آن یک جور احساس تنهایی اساسیتر و عمیقتر است.
تنها بودن به خودی خود نه بار معنایی مثبت دارد، نه بار معنایی منفی. همه چیز بستگی به نحوه تنها بودن دارد. تنها بودن-به حال خود ماندن-موقعیتی است که بهترین لحظات زندگی را شکل میدهد، هم بدترینهایشان را.
این واقعیتی به رسمیت شناخته شده است که تنهایی مزمن و انفراد اجتماعیِ تجربی با احساس بیمعنایی در زندگی مرتبط هستند. رابطه شخصی با دیگران نقشی تعیینکننده در معنای زندگی افراد دارد. زندگی افرادی که چنین روابطی ندارند از معنی تهی میشود. برای اکثر ما ارتباطاتمان با عدهای معدود سازنده ی بخش اعظم معنای زندگیمان است. این بدان معناست که احساسِ تعلق برای احساس معنا در زندگی امری اساسی است.
احساس تنهایی، حاکی از این است که ما روابط اجتماعی کنندهای نداریم. آنهایی که مرتبا و هر روزه با دوستانشان گرد هم میآیند بیشتر از کسانی که غیرمرتب با آنان دیدار میکنند در معرض احساسِ تنهایی قرار دارند. شیوع احساس تنهایی میان ن بیشتر از مردان است. افراد تنها خودمحورتر از دیگران هستند.
احساس تنهایی ربط وثیقی به احساس شرم دارد. برای افراد سخت است اعلام کنند که احساس تنهایی میکنند. برای پرهیز از این شرم، فردِ تنها هر قدر هم که احساسِ تنهایی کند ضمن انکارِ احساسِ تنهایی وانمود می کند که زندگی اجتماعی پرشور و نشاطی دارد. تنهایی احساسی است که ما حتی از خودمان هم پنهانش میکنیم.
ما نیازمند زیستن در پیوندی ارتباطی با همدیگر هستیم. ما در زندگی نیازمندِ دوستی و عشق هستیم. ما نیاز داریم نگرانِ کسی باشیم و کسی هم نگرانِ ما باشد. وقتی نگرانِ کسی هستیم دنیا برایمان معنا پیدا میکند. این نگرانی نسبت به دیگران است که به ما شخصیت میدهد. در واقع ما همان نگرانیهایمان هستیم. اگر نگران کسی یا چیزی نباشیم هیچ چیز نیستیم. اگر صرفا نگران خودمان باشیم در یک دورِ باطلِ خالی گرفتار میآییم. ما نیاز داریم که نیازمندمان باشند. ما نیازمندِ این هستیم که قدرِ کسانی را بدانیم که قدرِ ما را میدانند.
«معمولا بعد از یک استفراغ مفصل آدم احساس آرامش میکند. هیچ چیز مثل یک استفراغ مشترک نمیتواند یک دوستی ریشهدار میان دو نفر به وجود آورد».
این جمله حال بهم زن از سیلویا پلات چندان قرابتی با چهره خندان او ندارد ولی او هم مثل تمامی مبتلایان به افسردگی با افکار و احساساتی درگیر بود که نشانی از آن را نمیتوان در ظاهرش یافت.
میگویند حباب شیشه به نوعی زندگینامه خود پلات در دوران نخست افسردگیاش است، کتابی که با خواندن آن میتوان تاحدی جهان ذهنی انسانهای افسرده را شناخت. پیچیدگیها، آشفتگیها، رنجها، هذیانها، تخیلات و تردیدهای افسردگی را فقط مبتلایان آن درک میکنند؛ برای همین است که افسردگان این کتاب را نمیخوانند; حس میکنند. توصیف افسردگی برای اغیار مثل توصیف رنگها برای نابینایان است.
پلات زنی بود که نوشتهها و شعرهایش در همان آغاز جوانی نوید ظهور نویسنده و شاعر بزرگی را میداد ولی افسردگی در بیست سالگی امانش نداد، با خوردن بیش از پنجاه قرص خوابآور کوشید خودکشی کند اما نجاتش دادند و مدتی راهی آسایشگاه روانی شد. دور نخست افسردگی را پشت سر گذاشت، با تد هیوز شاعر نامدار ازدواج کرد و مادر دو فرزند شد. در همین زمان بود که تفاوت میان روشنفکر بودن، همسر بودن و والد بودن مدام درگیرش میکرد.
تد و سیلویا شاعران خوبی بودند ولی همسر خوبی برای هم نبودند و پس از شش سال از هم جدا شدند. افسردگی دوباره سراغش آمده بود، مدتی پس از طلاق اینبار وقتی سی و یک ساله بود در خودکشی با گاز موفق شد. تصویر جسد او داخل فر اجاق گاز از صحنه های دراماتیک ادبیات جهان است. فیلمی هم با نام «سیلویا» از زندگی او ساختند.
تکمله
نام سیلویا پلات را اولین بار دانشجوی ترم یک کارشناسی بودم که از رقیه قنبرعلیزاده مدرس زبان عمومی دانشگاهمان شنیدم. چند ترم بعد برخی از اشعار سیلویا پلات را با ترجمه خودش به دوستم حامد رمضانی داد که در ویژهنامه ادبی نشریه دانشجوییام «رویداد» منتشر کردیم. دو مجموعه از اشعار سیلویا پلات بعدها با ترجمه رقیه قنبرعلیزاده منتشر شد.
در سه روز گذشته شواهد متعددی برای سقوط هواپیمای اوکراینی توسط پدافند هوایی وجود داشت ولی چنین خطایی آنقدر احمقانه، غیرقابل باور و بهتآور بود که با انکار واقعیت به خود تلقین میکردم؛ فرضیههای دیگر درست است.
فضای همبستگی ملی و انسجام داخلی کمنظیری که بعد از شهادت حاج قاسم سلیمانی به وجود آمده بود به همین راحتی و به همین سرعت نهتنها نابود بلکه تبدیل به شکاف بیشتری شد: نخست با فاجعه مرگ و مصدومیت صدها تشییعکننده شهید قاسم سلیمانی در کرمان به دلیل سومدیریت و ناتوانی برگزارکنندگان مراسم (در آنجا هم سپاه نقش مهمی داشت) و بعد با ساقط کردن هواپیمای مسافربری در تهران توسط پدافند سپاه.
سه روز تمام سپاه میدانست چه کرده ولی با روشهایی احمقانهتر از شلیک اشتباه پدافندش سعی در پنهانکاری و تحریفواقعیت داشت. گویی از بدیهیات فناوری امروز جهان بیاطلاع هستند که فکر میکردند با اینهمه ماهوارههای نظامی و جاسوسی که تمامی موشکها را رصد میکنند میتوانند واقعیت را انکار کنند.
سپاه در تمامی موارد پیشین که موشکی شلیک میشد نظیر پهباد آمریکایی، مقر داعش در سوریه، جلسه اپوزیسیون کرد در عراق، آزمایشهای موشکی و در آخرین مورد پایگاه آمریکا در عراق بلافاصله در مقابل رسانهها رژه و مانور تبلیغاتی میرفت و حتی برخی از اقداماتی که توسط ارتش انجام شده را به نام خود مصادره میکرد ولی اینبار بعد از سه روز سکوت محض و پنهانکاری در نهایت ستاد کل نیروهای مسلح را جلو فرستاد تا آنها این خطای نابخشودنی را اعلام کنند و مستقیما اسمی از سپاه نیاید.
در سه روز گذشته همزمان با زدن هواپیما انواع و اقسام فرماندهان پسا دهه شصت سپاه (توضیح در پست بعدی) در رسانهها مشغول رجزخوانی، سواستفاده و مصادره نام نیک حاج قاسم بودند و با وجودی که میدانستند با هواپیما چه کردهاند اما با وقاحت تمام دم نمیزدند. آمریکا فقط جسم حاج قاسم را زد ولی این فرماندهان پسا دهه شصت (توضیح در پست بعدی) روح قاسم سلیمانی را زدند.
ایران در تمام ایام جنگ هشت ساله با عراق و با وجودی که دقت و توان سامانههای پدافندی و هوایی کشور به مراتب کمتر از الان بود هیچگاه به اشتباه هواپیمای مسافربری را نزد، هرچند هواپیماها و بالگردهای خودی متعددی مورد اصابت قرار گرفتند ولی تفاوت هواپیمای مسافربری و جنگی آنقدر واضح و آشکار است (مخصوصا در جایی نزدیک فرودگاه امام خمینی) که ناشیترین نظامیهای پدافند هوایی هم باید آنرا بدانند.
بعد از سه روز مخفیکاری و بازی کردن با روح و روان یک ملت بیانیههای منتشرشده توسط ستاد کل و حتی رئیسجمهور مناسب نبودند. خطای انسانی را میشود پذیرفت ولی دروغگویی، فریبکاری، پنهانکاری، حق به جانب بودن، توجیه کردن، کتمان حقیقت و . را نمیشود بخشید.
این مورد را هم باید مصداقی از خودخواهی سازمانیِ آمیخه با جهل دانست که سعی در جعل واقعیت هم داشت. استعفا، اخراج و محاکمه علنی افراد ارشد دخیل در فاجعه کرمان و سقوط هواپیما حداقلیترین تسکین برای یک ملت سوگوار و خشمگین است.
در سالهای اخیر سپاه چنان از دستاوردهای موشکی خود سخن میگفت که گویی تمام هستی و وجودش بسته به آن است. روزگاری قدرت و بنیان سپاه بر حمایت و مقبولیت مردمی بود ولی امروزه فرماندهان دهه نودی (توضیح در پست بعدی) به قدرتِ سلاح و موشک پناه بردهاند. موشکی که امروز مشخص شد همان مردمی را هدف گرفته که روزگاری منبع اصلی قدرت سپاه بودند. تضاد و لجاجت با مردم ک و جهان تا کجا؟
دهها نفر از نیکان تاریخ هستند که دوستشان دارم ولی فقط مصطفی چمران است که علاقهام به وی در حدی است که جز تصویر فرزندانم؛ تصویر او را بر دیوار اتاقم بزنم. علت علاقهام به چمران هم فارغ از منش و سرگذشتش بیش از همه به دلیل عارفانه ها و نیایشهایش است. نیایشها و عارفانههای این چریکِ جنگگریز زمینی و امروزی است و نامیدن آنها به تناقضها، گفتگوهای درونی یا وجدانی گویاتر است. سخت است باور اینکه چنین متونی از یک چریکِ کارکشته باشد ولی با دانستن سرگذشت چمران از دانشگاه تا کارزارِ جنگ میتوان درک کرد که چرا علیرغم تمام اکراهش از جنگ به ناچار لباس رزم به تن کرده و در میانه خشونت و خون متونی احساسی و انسانی نوشته.
حسی هم که به قاسم سلیمانی دارم از همین جنس احساسم به چمران است و دوست دارم او را هم چمرانِ دیگری بدانم. هرچند متونی مشابه آنچه که چمران نوشته از سلیمانی ندیدهام ولی منش سلیمانی نشان میدهد چه بسا او هم تناقضها، گفتگوهای درونی و وجدانیِ مشابهی با خود داشته است.
چمران را واقعیتهای تلخ و اجتنابناپذیر خاورمیانه به مسیر چریک شدن سوق داده بود، قاسم سلیمانی نیز با واقعیتِ ناگزیرِ حملهی صدام به دفاع از وطن برخاست و بعد از پایان جنگ هم دوباره همان واقعیتهای موجود در خاورمیانه بود که نگذاشت تفنگ را بر زمین بگذارد و به ناچار نقشی تقریبا مشابه چمران در خاورمیانه ایفا کرد.
تفاوت قاسم سلیمانی با اغلب سردارانی که بعد از جنگ همچنان زنده و نظامی ماندند در آن بود که او حتی بعد از پایان جنگ نیز همان «حاج قاسمِ» دفاع مقدس ماند ولی اکثریتی از سرداران دفاع مقدس که زنده ماندند در کنارِ نظامیگری به سمت تجارت، قدرت، شهرت، ت، ریاست، تسهیلات و تحصیلات رفتند و لباس خاکی و معنوی بسیجیهای دفاع مقدس را به ناپاکیهای بسیاری آلودند. در چنین زمانهای حاج قاسم یک استثنا بود که علیرغم جا ماندن از همرزمان شهیدش همچنان آرمانها و منش سرداران دهه شصت را حفظ کرد و از غالبِ سرداران پسادهه شصت فاصله گرفت. جسم حاج قاسم در دههی نود و کنار سردارانِ زنده میزیست ولی اخلاق، منش و سبک زندگیاش همچنان مشابهِ سردارانِ شهیدِ دهه شصت بود.
برای حاج قاسم تناقضِ زیستن در دهه نود با منش و ارزشهای دهه شصت بیش ازین قابل تداوم نبود؛ یا باید میشد همرنگِ اغلب سرداران امروزی یا میرفت نزد رفقای شهیدِ دههی شصتش و چه خوب که راه دوم توفیق او شد. تنها چیزی که از جسم دهه نودی او سالم ماند همان دستِ جانبازِ دهه شصتیاش بود تا نمادی باشد از هویت غالب و ماندگار و واقعی حاج قاسم.
با تصویر و سرنوشت فرهاد اشک میریزم ولی حس بد دولتی بودن بیشتر از مشت گرهکرده اش، بیشتر از لبان سرخ او، بیشتر از فداکاری او، بیشتر از برادردوستیاش، بیشتر از غم پدر و مادرش عذابم میدهد. امثال منِ دولتی حق اشک ریختن بر کاری که مسبباش هستند را ندارند.
همین سال گذشته بود که به واسطه دولتی بودن از فساد گستردهای که استاندار سابق آذربایجانغربی از همین مرزهای غربی و سهمیههای مرزنشینان داشت شنیدم، بعدها پرونده فساد جناب استاندار علنی شد و رسانهها هم از ابعاد سواستفاده محمدعلی سعادت از حقوق دریغ شده نازنینانی چون فرهاد و آزاد نوشتند. سهمیههای قانونی حداقلی برای تجارت مرزنشینان تعریف شده ولی متاسفانه همین حداقلها هم در آذربایجانغربی مشخص شد به نام فرهادها و آزادها ولی به کام دولت دولتمردانِ همکار من است. همین سال گذشته بود که همکارم گزارش مفصلی درباره لایحه ساماندهی معابر مرزی غیررسمی و اعتصاب یک ماهه سراسری در بانه و مریوان نوشت ولی نشد که منشا اثری شود چرا که امثال محمدعلی سعادت در جایجای این نظام رخنه کردهاند و هر تغییری در مناسبات تجاری مرزها با جیب آنها گره خورده است.
فساد استاندار سابق آذربایجانغربی در سهمیههای تجاری مرزنشینان و پیامدها و خطاهای لایحه ساماندهی معابر مرزی غیررسمی فقط دو مورد از اتفاقاتی است که با سرنوشت مستقیم فرهادها و آزادها مرتبط است و منِ دولتی هم علیرغم اطلاع از آنها نتوانستهام تغییری ایجاد کنم. پیش از فرهاد و آزاد صدها هموطن دیگرم در همین کوهها یا به ضرب گلوله همکاران من یا سرما و سوانح دیگر جان خود را به خاطر یک تکه نان فدا کرده بودند اما چون تصویری از آنها منتشر نشده بود، صدای مظلومیت آنها را نشنیده بودم. کردستان سال هاست که در بوران تبعیض و یخبندان نابخردی ها قرار دارد. نوشته بودند برای جستجوی فرهاد جز انگشت شمار نیروی هلال احمر کمکی از سوی ما دولتیان اعزام نشده بود ولی حتما برای خاموش کردن فریاد تظلم خواهی کردستان هزاران نیرو خواهیم فرستاد.
خودم را شریک در ظلمی میبینم که بر فرهادها و آزادها میرود. فرهاد و آزاد زیر بهمن ناکارآمدیها و نابخردیهای منِ دولتی جان میدهند، فرهاد و آزاد برای یک تکه نان به کوه میزنند و من هم برای چند تکه پول همراهِ ظلمها و نابخردیهای این نظام شدهام. کاش من هم به آزادگی آزاد و فرهاد بودم. شرمندهام.
متن زیر حاصل پایاننامه کارشناسیام در رشته علوم اجتماعی دانشگاه مازندران است. این مقاله در سال 1388 در همایش مسائل اجتماعی استان مازندران ارائه شد. بعد از گذشت ده سال اینجا هم منتشرش میکنم.
چندسالی است ژانر نوظهوری از موسیقی را میتوان در جامعه ایران یافت که تمایزات آشکاری با سایر سبکهای موسیقیایی دارد، این ژانر موسیقیایی رپ نامیده میشود که بخشی از فرهنگ هیپ هاپ است، میتوان گفت رپ پدیدهای فراتر از موسیقی است و باید در مطالعه آن در قالب خرده فرهنگهای جوانان (Youths Subcultures) بدان نگریست، سادهترین تعریفی که از خردهفرهنگ میتوان به دست داد تعریف آن به عنوان گروهی است که ارزشها و هنجارهایی متفاوت با فرهنگ اکثریت جامعه دارد.(گیدنز،1384: 561) و در تعریفی دقیقتر میتوان آنرا منحصر به گروههای سنی جوان دانست که از طریق تشکیل گروههای خردهفرهنگی، ارزش ها و هنجارهای خود را که متمایز از الگوهای اکثریت جامعه است پی میگیرند، نقش خردهفرهنگ جوانی هویت بخشی به اعضای خود از طریق عناصر و نشانههای فرهنگی است که اعضای آن در چارچوب آن خردهفرهنگ مصرف میکنند. جوانان با تبدیل گروههای دوستیشان به گروههای خرده فرهنگی نمادهایی را برای اعلام استقلال و حضور خود بکار میگیرند که از طریق آنها پیام و هنجارهای خود را به سایر اعضای جامعه انتقال میدهند، از جملهی این نمادهای ارتباطی و هویتی موسیقی و بخصوص موسیقی رپ است.
این پژوهش با روشی کیفی و با تکنیک مصاحبه عمیق با رپرها به شناخت و توصیف خرده فرهنگ های جوانان که با محوریت موسیقی رپ در میان جوانان شهرستان بابلسر تشکیل یافته و به فعالیت مشغولاند پرداخته است و سعی در آزمون نظریات مکتب بیرمنگام بر روی خرده فرهنگهای رپ بابلسر داشته است.
درباره این سایت